مانیمانی، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

من و مامانی و بابایی

اخبار23ماهگی

به علت ضیق وقت اخبار 23 ماهگی به روایت تصویر راستی 2تا دندون نیش بالات در اومده و همچان داری به خاطر دندون در اومدنات اذیت میشی و اینکه این روزا تو اوج حس مالکیت به سر میبری و همش میگی اینه منه,اونه منه و با رایحه و خانم زهرا در حال بِکش بِکشی . ...
29 دی 1393

یازدهمین مسافرت

25دی رفتیم سمت کیش.تا رسیدیم تو اتاقمون سریع رفتی سراغ کتری برقی دیگه وقتی دیدی اونجا خبری از قابلمه و ماهیتابه نیست مجبور شدی به همون قانع بشی. هر دفعه که میخواستیم سوار ماشین بشیم گریه و زاری میکردی که چرا از کالسکه پیادت میکنیم و با ماشین میریم.پاساژ رفتن هم که خیلی علاقه نداشتی و روز آخر تا میرفتیم تو پاساژ از کالسکه میپریدی پایین و میدوییدی سمت در و میگفتی دَدَ  خلاصه که اصلا نمیزاشتی من با خیال راحت و آسوده خرید کنم .اینم از ماشین پلیسی که برات خریدیم و دیگه هر جا میخواستیم بریم بغلش میکردی و با خودت میاوردی. یه روزم رفتیم پارک دلفینا که چون خواب بودی یه ساعت دیر رسیدیم و باغ پرندگانشو ندیدیم و همون ...
29 دی 1393

یلدای 93

اینم از دومین یلدای مانی خان که همه دور هم خونه مامان جون بودیم با حضور افتخاریه ((کیک هندونه ایه مامان مریم پز ))                        ...
9 دی 1393

اخبار22ماهگی

خیلی ووروجک و بامزه شدی تا میام جلوتو بگیرم که کاری رو نکنی بهم میگی نکن,وقتی میگم آخ چقدر کمرم درد میکنه میگی دکتر,هر چیزی رو که میخوای به خودت میچسبونی و میگی منه,وقتی قراره بریم بیرون دیوونم میکنی تا لباستو بپوشی و آخرش هم باید بیاییم پشت در تا لباستو بهت بپوشونم,وقتی تو ماشین هستیم یه دفعه گیر میدی میگی دور یعنی دور بزنم دیگه برات فرقی نمیکنه کجای خیابون باشیم و اگه کمی طول بکشه میزنی به گریه و هی میگی دور دور ,شبا تو ماشین و چرخیدن توی خیابون میخوابی دیگه اون کوچه هایی که همیشه توش میچرخم تا بخوابی رو میشناسی و میدونی که مامان تصمیم داره هی بچرخه و بچرخه تا گیچ بشی و بخوابی و یه بار بهم گفتی دده نه منم گفتم پس کجا بریم گفتی خونه ولی اگ...
9 دی 1393
1